جدول جو
جدول جو

معنی گم بیشتن - جستجوی لغت در جدول جو

گم بیشتن
گام نهادن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گم گشتن
تصویر گم گشتن
گم شدن، ناپدید شدن
فرهنگ فارسی عمید
(سُ مَ دَ)
گم شدن. گم گردیدن. معدوم شدن. مفقود شدن:
روز گم گشتن فرزند تقادیر قضا
چاه دروازه کنعان به پدر ننماید.
سعدی (صاحبیه).
ربنا انا ظلمنا گفت و آه
یعنی آمد ظلمت و گم گشت راه.
مولوی
لغت نامه دهخدا
مفقود شدن، از راه خود به بیراهه افتادن: راستی موجب رضای خداست کس ندیدم که گم شد از ره راست. (گلستان)، ضایع شدن تباه گشتن، نابود گشتن، یا گم شو، دور شو از نظرم غایب شو، دشنامی است که بدان رفتن مخاطب را خواهند: دختره بی شرم برو گم شو میخواهی لک روی دخترم بگذاری ک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گم گشتن
تصویر گم گشتن
((~. گَ تَ))
گم شدن، گم گردیدن
فرهنگ فارسی معین
گام برداشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
بلند کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پهن کردن رختخواب جا انداختن استخوان در رفته
فرهنگ گویش مازندرانی
قلق کسی را به دست آوردن، طبع کسی را فهمیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
انکار کردن، منکر شدن تعمدی، خواستن
فرهنگ گویش مازندرانی
چشم بیشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
جلوگیری کردن، جلوی کسی یا چیزی را گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
ترسیدن، به واسطه ی ترس از جایی جستن
فرهنگ گویش مازندرانی
جا گذاشتن، فراموش کردن، بار گذاشتن غذا، مازاد، پول مازاد.، مبالعه در بیان مطلب یا پیام، لاف و گزاف در بیان رویدادها
فرهنگ گویش مازندرانی
فرو رفتن، اندودن با گل، سخن یا مطلبی را قطع کردن
فرهنگ گویش مازندرانی